امروز میزبان خانم «ریحانه قندی» به عنوان یک معلم ادبیات بودیم. مادری که قبل از ازدواجش معلم بوده، ازدواج که کرده معلم بوده و چند سال بعد از مادر شدنش تا کنون دبیر ادبیات مقطع متوسطه دوره دوم است. یک پسر ۷ ساله دارد و در دبیرستان‌های سرشناس تهران مشغول تدریس است.
متولد ۱۳۶۷ و دکترای ادبیات فارسی است. از سال ۹۱ تدریس ادبیات را در مقطع دبیرستان مدارس تهران انجام داده است. تجربه تدریس ادبیات فارسی و زبان فارسی در پایه‌های دهم و یازدهم و دوزادهم را دارد. دو سال است که تدریس در دانشگاه را هم آغاز کرده.
معلمی
معلمی شغل عجیبی است. شغلی که در این زمانه، با هیچ توجیه اجتماعی و اقتصادی نمی‌توان سختی آن را به دوش کشید. شغلی که برای داشتنش تنها باید به یک چیز مجهز باشی؛ عشق! سر و کار داشتن با بچه‌هایی که نه تنها (به صورت تقویمی) دو نسل با ما متفاوتند، بلکه استفاده از دنیای مجازی آنها را با فاصله‌ای بیش از دو نسل از ما قرار داده است. دهه هشتادی‌هایی که به گمان ما دهه شصتی‌ها و حتی ماقبل ما، بسیار پرحاشیه‌اند. بچه‌هایی که بین آنها کسی که درس برایش اولویت داشته باشد کم پیدا می‌کنی. در بین بچه‌های رشته ریاضی و تجربی بچه‌هایی که به ادبیات و علاقه‌های من، در ابتدای امر، روی خوش نشان دهند، سخت پیدا می‌شود.
از اول مهر
روز اول مهر که در کلاس حاضر می‌شوم به بچه‌ها می‌گویم که تنها علت حضور من پیش رویتان، علاقه‌ام به ادبیات و دنیای قشنگی است که با ان برایم ساخته شده است. دانش آموزان رشته‌های ریاضی و تجربی، که اغلب با این دو گروه درس داشته‌ام، اغلب از ادبیات دورند، که در میان بچه‌های رشته انسانی این دوری کمتر. من با بچه‌های ریاضی و تجربی درس برمی دارم که به ایشان بگویم ادبیات فقط این کتاب نیست و به این حرف‌ها محدود نمی‌شود. من می‌خواهم بن‌مایه ادبیات و پیوند ناگسستنی آن با سایر علوم را به تصویر بکشم. به ضرس قاطع دست یافتن به این خواسته آن هم در زمان محدودی که بیشتر آن برای کتاب درسی استفاده می‌شود، کار ساده‌ای نیست. برای مثال حین گفت‏وگو و تدریس با موضوع ادب غنایی، به زوایا و نگاه‌های یک نویسنده، کارگردان، برگی از یک رمان زبان‌زد و یا صحنه‌ای از یک فیلم دیده شده هم اشاره می‌کنم و بچه‌ها با خود هم‏راه. از این نمونه‌‏ها در بیان و توجیه آرایه‌های ادبی هم بهره می‌‏برم.
ادبیات زندگی است
اعتقاد دارم ادبیات در عمق زندگی همه ماست. ادبیات فقط متن نیست؛ زندگی است. زیبایی علوم انسانی همین است. این‌ها را باید زندگی کرد. زیبایی‌ش این است که تو قرار نیست فیلم را ببینی و تمام شود. قرار است در این فیلم نکات زیبای زندگی را دربیاوری و بدانی که کدام بخش از ادبیات فارسی در این فیلم به کار برده شده است. از آرایه‌ها، از نوع گویش خاص اقوام در ادبیات هر دوره. یکی از بخش‌های زیبا در آموزش ادبیات، بخش‌های مربوط به عرفان است. من هیچ وقت دبیر دینی نبودم، اما دوست دارم عرفان را در ادبیات به بچه‌ها نشان دهم و به بهترین شکل بچه‌ها را به آن علاقمند کنم. وقتی مصداق‌هایی از مولانا و حافظ در کلاس بیان می‌شود، کنش برخی بچه‌ها ونگاه‌هایشان برایم بسیار ارزشمند است.
درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را


حلاج اناالحق می‌گفت

در یکی از روزها من سرکلاس داشتم بر اصل و معنای رازداری صحبت می‏‌کردم. از گلستان سعدی حکایتی از باب «در فواید خاموشی» را برگزیدم. داشتم می‌گفتم که مفهوم و دریافت «رازداری» همواره یکسان نیست. زیبایی این مفهوم در درک معنای عارفانه آنست. رازداری در درک عامه مردم این است که حرفی را از دوستت بشنوی و به کسی نگویی. در حالی که اصل این معنا زمان رسیدن به یک حقیقت محض است؛ و بعد سکوت و سکوت… اگر حرفی بزنی، کسانی که در جریان این حقیقت نیستند و نااهلند، به تو برچسب‌هایی به رنگ نادانی می‌زنند. مثل کی؟ مثل حلاج! بچه‌ها حلاج را نمی‌شناختند و برایشان سوال بود که این سرّ مگر چه بود؟ چرا نباید بر ملا می‏‌شد؟ وقتی از پرده بیرون افتاد چه شد؟ منصور حلاج راه می‌رفت و «اناالحق» می‌گفت. مردم می‌گفتند تو ملحد و کافری چون اگر خدا باشی و اگر حقیقت باشی نباید این حقیقت را بگویی. اگر می‌گویی یعنی کذابی.
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
و به یقین همین فرایند برای بچه‌ها جذابیت‌هایی ایجاد می‌کند که در بیان بسیاری از مضمون‌های دیگر یاریگر است.
بچه‌ها در مدارس مختلف بازخوردهای متفاوتی دارند. بازخورد در مدارس سمپاد با مدارس عادی متفاوت است. در مدارس مذهبی با مدارس غیره متفاوت است. این تفاوت‌ها باعث می‏‌شود تا برای توضیحات و حرف‌هایم مسیرهایی را به فراخور حال مخاطبم برگزینم. کم پیش می‏‌آید در حرف‌هایم از واژه «خدا» استفاده کنم. بیشتر از واژه‌های «حق»، «حقیقت»، «غیب الغیب» بهره می‏‌بریم. علت این انتخاب این است که متاسفانه عنوان‏‌ها و مضمون‌های اعتقادی و دینی، میان اغلب دانش‌‏آموزان این نسل پذیرفته نیست و به گمانم این انتخاب در این امرشاید راه گریزی باشد برای بیان هر آن چه که باید.
از دوران دکتری شروع شد
من ادبیات را در دوران کارشناسی ارشد چنان که در دوران دکتری فهمیدم، متوجه نبودم. قشنگی ادبیات برای من از دوران دکتری شروع شد. درگیری خودم با زیر مجموعه‌های ادبیات از همین دوران نمود پیدا کرد. پیوند ادبیات با سایر علوم مانند روانشناسی، هنر، سیاست، روانکاوی و مانند این‌ها و در دایره‌ای محدودتر ادبیات تعلیمی، غنایی، انقلاب و.. در زندگی من یک جور نمود پیدا کرد و باعث شد که همین‌طور به بچه‌ها هم این زیبایی را به زبان خودشان انتقال دهم.
امتحان و تکلیف کارم را خراب می‌کنند
مدارس در خط کشی‌ها برخی اوقات اذیت می‌کنند و قوانین و محدودیت‌ها کار را سخت می‌کند. امتحان دادن و تکلیف دادن، آن هم با محوریت کنکور! که شکر خدا دارد نقش کمرنگی در دبیرستان پیدا می‌کند، بخش نچسب و دوست نداشتنی ماجراست. من اصلاً دوست داشتنی نمی‌دانم که خارج از انتقال مفاهیم اصلی ادبیات درگیر چارچوب‌های آکادمیک شوم. ادبیات درس عشق است. درس دل است. نباید با این روش‌ها بچه‌ها را از آن دور کرد.
من دوست دارم زیبایی‌های ادبیات در کلاسم بیشتر باشد. کتاب درسی را سبک‌تر می‌گیرم اما با علاقمند کردن بچه‌ها به اصل ادبیات، با مطالعه حکایات بوستان و گلستان و مثنوی، همان دستور زبان فارسی را با علاقه به این‌ها انتقال دهم و تدریس کنم. این را می‌گویم برایشان تا علاوه بر لذت بردن در لحظه، در حواشی زندگیشان هم کارامد باشد.
مادری در کنار معلمی
از صبح تا شبم را که با همکاران مجرد مقایسه می‌کنم و یا همکارانی که سن بالایی دارند و بچه‌های بزرگی دارند و زمان فراغت بیشتری دارند، می‌بینم که دست آن‌ها بازتر است و خیلی تفریحی‌تر به معلمی‌شان می‌رسند. زمان آزادتری برای کار دارند. من از زمانی که مادر شدم، دغدغه‌های فرزندم درونم بود. عذاب وجدان داشتم که فرزندم تازه سه ساله شده که دارم سرکلاس می‌روم. با خودم می‌گفتم چرا باید بگذارمش پیش مادرم و بیایم اینجا؟ هنوز هم عذاب وجدان دارم. البته اگر به عقب برمی‌گشتم باز هم همین تصمیم را می‌گرفتم ولی از این‌که بیشتر از این پیش فرزندم نبودم ناراحتم.
با فرزند کوچک، مدیریت زمان خیلی برایم سخت بود. این عذاب وجدان را تا شروع کلاس داشتم. از طرف دیگر تا ساعتی که در مدرسه سر کلاس بودم هیچ چیز یادم نبود. اصلاً وقتی در مدرسه بودم یاد پسرم نبودم. اما به محض این‌که زنگ آخر می‌خورد بدو بدو باید می‌رفتم تا به او برسم. در خانه با او بازی کنم. کارهای خانه، به علاوه این‌ها کارهای مدرسه فردا و انجام تکالیف و مطالعه و.. من در روزهای ابتدایی کارم آرامش روانی نداشتم. زمانم خیلی کم می‌آمد.

مادر

از هر زاویه که به مادری نگاه کنیم با یک چیز توصیف می‌شود. از عشق مادری هم بگذریم، از خودگذشتگی‌ ای دارد که خیلی شیرین است. چرا این‌طور می‌گویم؟ چون «از خودگذشتگی» همیشه شیرین نیست. از خودگذشتگی اتفاقاً اغلب همراه سختی است. همراه حس تلخی است. چون در این مسئله حس قربانی بودن داری! به نظر من تنها جایی که از خودگذشتگی حس قربانی بودن همراه ندارد همین جایگاه مادری است.
کار من و درس من به حدی دوست داشتنی است که اگر پسرم نبود من از صبح تا شب کلاس می‌گرفتم و تمام انرژی‌ام را صرف «معلمی» می‌کردم. فکر نمی‌کنم اگر مادر نبودم هیچ موقع از مرخصی‌ام استفاده می‌کردم. هرگز تعطیلی در هفته در چیدن برنامه‌ام نمی‌گرفتم. به‌خاطر پسرم باید چند روز در خانه با او باشم و الان از این عشق و حضور لذت ببرم و این عشق و لذت را در خودم ماندگار کنم. الان وقت این کار است و می‌دانم که درونم ماندگار می‌شود. ۵ سالگی و ۶ سالگی و ۷ سالگی پسرم دیگر تکرار نمی‌شود. مادر بودن یک حس همیشگی است و تمامی ندارد. تا زمانی که مادر در این دنیا باشد و فرزندش باشد این حس تمام نمی‌شود. مادر بودن و مادرانگی مانند همان رازی است که تا درکش نکرده باشی نمی‌توانی باورش داشته باشی.
جنس مادری
معلمی را کاری از جنس مادری می‌بینم. بارها شده سرکلاس بچه‌ها حال مساعدی نداشتند. چند روز پیش یکی از بچه‌ها سر کلاس من حالش بد بود. در آن کلاس تنها چیزی که برایم مهم بود همین حال او بود. رفتم آب قند آوردم و فضا را برایش مناسب کردم و.. هر چه در آن لحظه از دستم بر می‌آمد.
وقتی یکی از شاگردهایم برایم از مسائلی که با خانواده‌اش دارد حرف می‌زند و بهتر است بگویم درد دل می‌کند، اتفاق خیلی خوبی می‌افتد. فرض کن تو خودت را برای کمک به او جای مادرش می‌گذاری و سعی می‌کنی رفتار مادر را درک کنی از طرفی آن دختر را جای بچه خودت می‌گذاری و با حال خودت راهنمایی‌اش می‌کنی. هر دو حالت خیلی خوب است. هم کلام شدن با او و آرامش دادن و همدل شدن خیلی حس قشنگی است. تو با جانت با آن‌ها برخورد می‌کنی. من حتی در بین معلم‌ها و همکاران خودم خیلی دیده‌ام افرادی که بچه‌ها را «مامان» گونه خطاب می‌کرد. حس مادر بودن در ذات و ناخودآگاه هر زنی هست. که با به وجود آمدن بچه به فعل تبدیل می‌شود.
نیاز یک معلم
بزرگ‌ترین چیزی که یک مادر معلم نیاز دارد و مخصوصاً در ابتدای مادر شدنش، «درک شدن» است. مادری که به تازگی طعم مادری را چشیده و می‌خواهد شغلش را هم حفظ کند، نیاز دارد که همکاران همراهی داشته باشد. برای من بارها پیش آمده و دیدم که برخورد مدارس مختلف با یک معلم که در این شرایط قرار دارد، چه تاثیری در کیفیت زندگی او دارد. مدرسه، مدیر، معاونین و کادر اجرایی باید بدانند که این مادر فرزند کوچکی دارد. ممکن است نصف شب تب کند پس نیاز دارد مادر را کنار خودش ببیند. نیاز دارد که مادر به او رسیدگی کند بالاخص در دوران کودکی. بعضی اوقات نیاز هست فرزندم را با خودم ببرم مدرسه، همراهی کادر مدرسه در این مواقع برای من مادر بسیار آرام بخش است.
یک بار من کرونا داشتم و همزمان پسر شش ساله‌ام دستش شکسته بود و در بیمارستان بستری بود. یکی از مدارس به من زنگ زد که تحت هر شرایطی باید بیایید و فلان کار را به ما تحویل دهید! نه تنها آرامش را از من سلب کرد، بلکه مرا به فکر فرو برد. چرا من باید با چنین رفتارهایی مواجه شوم؟
در ایام امتحانات برای همه معلم‌های مدرسه زمانی مختص مراقبت از امتحان قرار داده می‌شود. در مدارس ما عرف است که برای معلم‌های مرد مراقبتی گذاشته نمی‌شود. چرا؟ ای کاش در این مواقع برای «مادرها» هم برنامه مناسب ارائه شود.
منبع: مجله مهر