شاید اگر می‌دانستیم که «کلام» تا چه‌اندازه روی «احساسات» و «رفتار» ما تاثیر دارد با دقت بیشتری کلمات را به زبان و به ذهن می‌آوردیم. زبان و واقعیت در یکدیگر گره خورده‌اند و ما کمتر به این نکته مهم توجه داریم.

    تاثیر کلمات به‌اندازه یک واقعیت عینی بیرونی
 انسان برای شناخت واقعیت، از زبان استفاده می‌کند. من می‌توانم یک واقعیت را که شما با آن ارتباط مستقیمی نداشته‌اید، به وسیله زبان برای شما توضیح دهم، طوری که شما به درک آن واقعیت نایل شوید، اما گاهی رابطه زبان واقعیت عکس می‌شود یعنی هرچه را به زبان بیاید، عین واقعیت می‌پنداریم و از آن تاثیر می‌پذیریم. گاهی کلمات آن قدر واقعی می‌شوند که همان تاثیری را بر ما می‌گذارند که یک واقعیت عینی بیرونی. به همین دلیل است که ما حرف‌ها، گفت‌وگوها و حتی افکار خود(زبان درونی) را آن قدر جدی می‌گیریم که گویی خود واقعیت است.

    غلظت بخشیدن زبان به هیجانات
از این مسیر، زبان می‌تواند به هیجانات، غلظت ببخشد. مثلا زمانی که شما در یک موقعیت ناراحت‌کننده قرار می‌گیرید، اگر به خودتان بگویید: «چقدر ناراحتم، این وضعیت قابل تحمل نیست، از این بدتر نمی‌شد، هرگز نمی‌توانم از شر این حال بد خلاص شوم و. ..»، بنابه خاصیتی که گفتیم، ذهن شما این کلمات را با واقعیت یکسان می‌پندارد و حال شما بدتر می‌شود. در این شرایط، اگر فرض کنیم هیجان منفی شما، مانند یک توپ در حال قل خوردن است، شما با این خودگویی‌های درونی منفی، به این توپ درحال حرکت لگد می‌زنید و سرعت آن را بیشتر می‌کنید.

    در این مواقع چه کار کنیم؟
پیش از هر چیز باید درخصوص این کلام درونی(افکار) منفی، آگاه باشید. از خودتان بپرسید چه شواهدی وجود دارد که این افکار واقعی باشند؟ این نوع گفت‌وگوی درونی چه کمکی به من می‌کند؟ آیا منجر به حل‌مسئله می‌شود یا صرفا مسئله را در ذهن من تبدیل به یک فاجعه می‌کند؟ آیا هیجان منفی من را تشدید می‌کند یا تسکین می‌بخشد؟ آیا منجر به رفتارهای مفید و کارامد در من می‌شود یا برعکس باعث انجام رفتارهای آسیب زننده و ناکارامد می‌شود؟ چطور می‌توانم گفت‌وگوی درونی‌ام را به واقعیت نزدیک‌تر کنم و واقع بینانه‌تر بیندیشم؟ به قول صائب تبریزی: شکوه بیهوده از ناسازی گردون مکن، این جراحت را به شمشیر زبان افزون مکن.
نویسنده : دکتر پرستو امیری|‌ متخصص روان شناسی سلامت