در شناسنامه اش نام زن و فرزندش وجود دارد که البته هر دو فوت کرده‌اند. روزی به تهران می‌آید تا برای ناپدر ی اش ساز بخرد که در آنجا اتفاقی با استاد لطف الله مجد آشنا می‌شود. چند هفته‌ای در منزل او مهمان بوده و چیزهایی در مورد تارنوازی از او آموخته‌است. سال‌ها در مراغه زندگی کرده‌است ودر اوایل میانسالی بیوک آقا برای مدتی در شهر دیده نمی‌شود. بعد از چند روز او را می‌بینند که با لباسی مشکی بر تن به شهر بازمی‌گردد. هرگز کسی ماجرای آن روز را نمی‌فهمد و او نیز هرگز در مورد آن روز با کسی صحبت نمی‌کند. بعد از این دیگر بیوک آقا برای چند سالی تار نمی‌زند و آوارهٔ خیابان‌ها می‌شود.

منبع: پیج سنتی تار و سه تار