احمد در سال ۱۳۳۷ در قائنات بیرجند به دنیا آمد و در سه سالگی به همراه خانواده شان به شهر مشهد مهاجرت کرد. قبل از ۶ سالگی به مدرسه رفت و در تمام دوران مدرسه استعداد خاصی از خود نشان داد.
دوره دبیرستان را در دبیرستان فیوضات مشهد با معدل بالایی به پایان رسانید و همان سال ۵۴ در دانشگاه تهران با رتبه ۴۵ قبول شد. در رشته ای که خودش برای ما عنوان نکرد اما به گفته دوستانشان رشته پزشکی بوده است، 
به دلیل رفتاری که یکی از دختران همکلاسی ایشان از خود نشان داد و کنار ایشان نشست احمد خوشش نیامد و بلند شد و دو سه صندلی عقب تر نشست. این مسأله موجب درگیری در دانشگاه شد و در نتیجه ایشان از دانشگاه اخراج گردید!
در همان ترم اول، بعد از گذشت دو سه ماه. اما یک ترم خانه نشینی باعث شد که وضعیت اجتماع را درک کند و در عین حال نسبت به رژیم حالت دیگری پیدا کند. مشهد، محیط مذهبی داشت و اجمالاً بسیاری از مسایل در آن رعایت می شد اما تهران فرق می کرد. بعد از آن قضیه، با زحمات بسیار پدرش، او میان انتخاب دو دانشگاه (سنندج و زاهدان) مخیر می شود و ایشان به رشته ادبیات فارسی دانشگاه سنندج منتقل می گردد.
در محیط دانشگاه سنندج با توجه به شرایط محیطی، شروع به فعالیتهای مذهبی و سیاسی کرد. به طوری که در دفتر خاطرات خویش می نویسد: «آنجا زمان مهمی بود که دریافتم در جایی که محیط مذهبی است شاید قدر مسایل مذهبی را ندانند ولی آنجا که رسیدم مذهب برایم نورانیت عجیبی پیدا کرد و برای اولین بار احساس کردم که مذهب شیعه چقدر مظلوم است.»

اوایل سال ۵۸ به خاطر شرکت در راهپیمایی به کرمانشاه رفت و هنگام برگشت، دوربین و وسایل خبرنگاری با ایشان بود، در کمین ضد انقلاب گیر افتاد و ایشان را کتک زیادی زدند به طوری که دست و پایش را شکستند و وی را به درختی بستند. بعد از گذشت مدت زمانی مینی بوسی که از آنجا می گذشته ایشان را نجات داد.

در کردستان تا زمان انقلاب به طور پراکنده مبارزه داشت. در سال ۵۷ هم انجمن اسلامی را تشکیل داد و بعد از حدود یک ماه جریانات کردستان را شروع کرد. در محاصره باشگاه افسری حضور فعالی داشت و سختی های بسیاری را تحمل کرد. زارعی جزو بنیانگذاران سازمان پیشمرگان کرد هم بوده است.
علیرضا قزوه در کتاب «وه چه عطر شگفتی…» می نویسد که؛ “در روزگاری که دلار هفت تومان ارزش داشت، کومله ها برای سر احمد یک میلیون تومان جایزه گذاشته بودند.”

از کتاب شیری در قفس ۹۰۲
بعد از مدت‌ها مرتضی را در حوزۀ هنری هنگام ظهر در حال وضو گرفتن دیدم. من هم برای اقامه نماز آماده شده بودم. وارد نمازخانه شدم اما صبر کردم تا سید مرتضی تکبیر بگوید و به او اقتدا کنم. این کار را کردم. پس از پایان، نماز مرتضی با دلخوری گفت: «احمد چرا این کار را کردی؟» گفتم: «مرتضی ناراحت نباش من پشت شهیدان زیادی نماز خوانده‌ام.» مرتضی بی درنگ: «گفت آن روزها دیگر گذشته است.» با لبخندی موضوع را خاتمه دادم. چند روزی از این نماز نگذشته بود که خبر شهادت سید مرتضی آوینی در فکه همه جا پخش شد و من در بهت و بغض به یاد آن نماز نشستم و مویه کردم.
زارعی در واپسین سروده‌ی خود، مفهوم شهید زیستن را به آوینی بشارت میدهد:
و ما کجا و تو ای باصفا! کجا بودی؟
تو از نخست، شهیدی میان ما بودی

احمد زارعی در ۱۹ دیماه ۱۳۷۲ در بیمارستان خاتم الانبیا (ص) تهران بر اثر عوارض شیمیایی باقی‌مانده از بمباران حلبچه به شهادت رسید.

منبع: فارس- حوزه