داستان یک عکس؛ ماجرای پزشکی که با دستکش های خونین و چهره ای نگران کنار تخت بیمارش نشسته و به روبه رو خیره شده، چیست؟
این مرد که به جایی پشت دوربین خیره شده و چینهای ابرو و خمیدگی پشتش از اضطراب و نگرانی خبر میدهد، «زبیگنیو رلیگا»ست؛ او و دستیارانش که یکیشان (سمت راست تصویر) از شدت خستگی و فشار در حالت نشسته به خواب رفتهاست، تقریبا یک روز کامل را صرف عمل پیوند قلب بیماری کردهاند که او را روی تخت میبینید. زبیگنیو حالا خیره به دستگاهی که ما نمیبینیم، علایم حیاتی بیمارش را بررسی میکند -و حتی بهاندازه زمانی برای درآوردن دستکشهای خونین اش چشم از آن برنمیدارد- تا بفهمد عمل جراحی ۲۳ساعتهاش چه نتیجهای داشتهاست. عملی که در زمان خودش یعنی در سال ۱۹۸۷ غیرممکن قلمداد میشد اما دکتر زبیگنیو مصمم بود که به بیمارش، «تادیوژ زیتکویتس»، شانسی –هرچند اندک- برای زنده ماندن بدهد. تادیوژ که هیچ پزشک دیگری حاضر نبود عمل پیوند قلب او را برعهده بگیرد، ۳۰سال بعد از ثبت این عکس و هشت سال بعد از درگذشت نجاتدهندهاش، دکتر زبیگنیو، زندگی کرد. در این پرونده با رلیگا زبینگیو افسانهای، زندگی و اقداماتش، آشنا خواهیدشد.
اولین عمل پیوند قلب در لهستانِ بحرانزده
دهه ۸۰ میلادی در لهستان تحت حاکمیت کمونیسم، دهه بحران است. اوضاع سیاسی نابسامان، زندگی مردم در همه زمینهها ازجمله حوزه سلامتی را با مشکل مواجه کردهاست. سیستمهای مراقبت بهداشتی همگانی، ضعیف و ناکارامد است. حتی امکانات سادهای مثل دستکشهای استریل هم موجود نیست و پزشکان بهدلیل کمبودهای شدید، دستکشهای پزشکی یکبارمصرف را چندینبار ضدعفونی و استفاده میکنند. در چنین شرایطی، هر عمل جراحی سادهای به چالش تبدیل میشود چه برسد به عمل پیوند قلب، یعنی همان چیزی که «تادیوژ زیتکویتس»، معلم ۶۰ساله لهستانی به آن نیاز دارد. تادیوژ به هر متخصص قلبی که میشناسد، مراجعه میکند و همه جوابش میکنند، همه بهجز دکتر زبیگنیو رلیگا. تادیوژ در نامهای خطاب به رلیگا مینویسد: «من معلم هستم، قلب مریضی دارم و به کمک نیاز دارم.» نه رلیگا و نه هیچ پزشک دیگری در لهستان پیش از این عمل پیوند قلب انجام ندادهاند. اولین پیوند موفقیتآمیز قلب انسان در جهان، حدود ۲۰سال پیش توسط تیمی از پزشکان آفریقای جنوبی انجام شده و حالا در لهستانِ ۱۹۸۷ که حتی هیچ ماده قانونی درباره عمل پیوند قلب تنظیم نشده، یک نفر قرار است تیغ جراحی بهدست بگیرد. رلیگا پیش از این تنها روی سگها و اجساد تمرین کرده و هیچکدام از همکارانش، تصمیم او را برای انجام این عمل تأیید نمیکنند. البته او و تیمش سه سال پیش دست به عمل جراحی مشابهی زدهاند اما بیمار دو ماه بعد از پیوند از دنیا رفتهاست. اوضاع مساعد نیست اما هیچچیز نمیتواند رلیگا را منصرف کند. او و دستیارانش، عملی را که هیچکس به موفقیت آن باور ندارد، شروع میکنند. ۲۳ساعت بعد تصویری از دکتر رلیگا در حافظه دوربین «جیمز استنفیلد»، عکاس مجله «نشنالجئوگرافیک» ثبت میشود. او حالا ازپس انجام اولین عمل پیوند قلب در لهستان برآمده و هشت سال بعد اولین جراحی خواهدبود که یک دریچه قلب مصنوعی را به انسان پیوند میزند.
تلاش برای ارتقای سطح علمی جامعه پزشکی
در دانشکدههای پزشکی دهه ۸۰، دستیاران جوان، صرفا اجازه دارند کار استادهای باتجربهشان را تماشا کنند اما در کلینیک رلیگا، پزشکان جوان میتوانند به طور مستقل کار کنند تا ورزیده شوند. رلیگا سیستم سلسلهمراتبی رایج در بیمارستانها را تحقیر میکند که در آن رئیس بخش، همهکاره و خداوندگار است و پرستاران، زیردست و مطیع. او از حسادت حرفهای رایج درمیان [بعضی از] پزشکان، مبراست و دلش میخواهد همکاران جوانش در مهارت و چیرهدستی از او پیشی بگیرند. همکارانی که درنهایت صمیمیت او را «پیرمرد»، «دایی زبیچ» و «بابا» صدا میکنند. دایی زبیچ، خلقوخوی خاص خودش را دارد؛ حین انجام عملهای جراحیاش کارهای «لویی آرمسترانگ»، نوازنده جاز مشهور را گوش میکند بهویژه قطعه «What a wonderful world» را که بهفارسی میشود «چه دنیای شگفتانگیزی»! در سختترین لحظات عمل، وقتی زندگی بیمار به مویی بند است، درنهایت خونسردی و تسلط کار میکند، از انجام عملهای سخت و طولانی ابایی ندارد و بدش نمیآید در سیاست هم سرکی بکشد. دکتر رلیگا را در خارج از کشورش با دستاوردهای پزشکیاش میشناسند اما همه در لهستان بهیاد دارند که دایی زبیچ، سال ۱۹۹۳ بهعضویت سنای این کشور درآمد و سال ۲۰۰۱ مجدد انتخاب شد. سال ۲۰۰۵ در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کرد اما از آنجاییکه برای کمپین حمایتی به بودجه زیادی نیاز داشت، از کاندیداتوری انصراف داد و گرچه در رقابت برای نشستن بر صندلی ریاستجمهوری شکست خورد اما احترام و ارادت مردم کشورش را همیشه بههمراه داشت؛ چه در لباس پزشکی و چه در مقام سیاسی. با اینهمه دکتر رلیگا خیلی هم شخصیت آرمانی و دور از حاشیهای نداشت؛ متاسفانه مثل دودکش سیگار میکشید (بله، پزشکان هم مرتکب چنین خطایی میشوند)، مثل ماهی مینوشید و موقع رانندگی، تا جایی که جا داشت، گاز میداد. البته دکتر سرگرمیهای سالمی هم داشت؛ عاشق فوتبال بود و با حیوانات هم میانه خوبی داشت.
کلینیکی برای برگرداندن بیماران قلبی به زندگی
کمی به عقب برگردیم، به دسامبر ۱۹۳۸، یعنی حدود ۴۹سال پیش. در روستایی در ۵۰کیلومتری غرب ورشو در خانه زوج معلمی، پسری بهدنیا میآید بهنام زبیگنیو. او تنها فرزند پدر و مادری تحصیلکرده است و امید میرود که در آینده به جایی برسد اما سالها از پی هم میگذرد و هیچ بارقه هوش و استعدادی در پسرک نمایان نمیشود. زبیگنیو از درس و مدرسه فراری است و ترجیح میدهد وقتش را به شوخی و بازی بگذراند. در سرش آرزوهایی میپروراند مثل فیلسوف شدن و تأمل در کار جهان اما والدین اش، با جدیت زیاد پیگیر درس خوان کردن پسرشان هستند و موفق هم میشوند. زبیگنیو با همه سربههواییاش با نمرات خوب از دبیرستان دانش آموخته و راهی دانشکده پزشکی میشود. در دانشکده، عشقِ پنهان زبیگنیو به پزشکی، خودش را نشان میدهد و سروکله عشق دیگری، دختری بهنام «آنا وایسچوک» هم پیدا میشود. زبیگنیو، کمکم در جامه پزشک جوان متأهل جا میافتد. دوره کارآموزیاش در جراحی را در نیویورک و دیترویت آمریکا میگذراند؛ فرصت فوقالعادهای که طی آن میتواند با امکانات و تجهیزاتی کار کند که در کشور خودش، لهستان، وجود ندارد. دکتر زبیگنیو رلیگا پس از اتمام تحصیلات، به کشورش برمیگردد و در مرکز قلبوعروق ورشو مشغول بهکار میشود. جایی که بیمارانی که پیوند قلب آخرین فرصتشان برای زنده ماندن است، از آن ناامید برمیگردند. دکتر رلیگا تصمیم میگیرد عملهای پیوند قلب را شروع کند اما رئیس بخش جراحی مخالف است؛ روشهای نوآورانه رلیگا بسیار پرخطرند و بیمارستان نمیخواهد زیربار ریسک آنها برود. زبیگنیو بهناچار کلینیکی شخصی راهاندازی میکند و از آن پس عملا همه زمانش را در آن کلینیک میگذراند تا دانش و تجربهاش را غنی کند.
مفید و موثر
تا آخرین روزهای زندگی
برگردیم به آن روز خاص؛ عمل پیوند قلبی که ۲۳ساعت طول کشید. اما دشواری آن عمل تنها در مدت زمان طولانی اش نبود. رلیگا بعدها در مصاحبهای میگوید: «مشکل اصلی این بود که برای انجام عمل به یک قلب نیاز داشتیم و در آن زمان، نه افکار عمومی و نه پزشکان موافق این کار نبودند. مفهوم مرگ مغزی وجود داشت اما پذیرفته نشدهبود و ما باید با این چالش اخلاقی دستوپنجه نرم میکردیم.» چالش این بود: قلب باید در تن بیمار مرگمغزی بماند که ظاهرا هنوز زنده است یا در بدن بیماری که حیاتش به آن وابسته است اما معلوم نیست از زیر عمل جان سالم در ببرد یا خیر؟ باید تصمیم گرفت . رلیگا همین کار را میکند و پایان قصه را میدانید؛ قلب پیوندی، «تادیوژ زیتکویتس» را تا ۳۰سال دیگر سرپا نگه میدارد. دکتر رلیگا به عملی کردن غیرممکنها عادت دارد؛ در جمهوری ورشکسته خلق لهستان که نخ جراحی هم بهزحمت پیدا میشود، یکی از معروفترین کلینیکهای جراحی قلب را تأسیس میکند که در آن مطالعات درباره پیوند اعضا توسعه پیدا میکند و تقریبا نیمی از جراحان قلب لهستان را آموزش میدهد. رلیگا در سال ۲۰۰۷ به سرطان بدخیم ریه مبتلا میشود. او میداند که بیماریاش تا چه اندازه ویرانگر است اما دست از کار نمیکشد. روحیه قویاش را تا پایان عمر حفظ میکند و امیدوار است که کار بزرگش، ساخت یک قلب مصنوعی در آزمایشگاه قلب مصنوعی که بهابتکار او تأسیس شده، تا پیش از مرگ بهسرانجام برسد. زبیگنیو رلیگا در ۸ مارس ۲۰۰۹ در ۷۰سالگی از دنیا میرود. مرگش لهستان را تکان میدهد، مراسم تشییع جنازه بهصورت زنده از تلویزیون پخش میشود و درخیل جمعیت دوستدارانش چهره دو نفر قابلتشخیص است؛ «جیمز استنفیلد» که تصویر کار بزرگ او را ماندگار کرد و عکس اش در فهرست ۱۰۰ عکس مهم تاریخ قرار گرفت و «تادیوژ زیتکویتس» که آن قلب غیرممکن در سینهاش میتپد و حالا ۸۸ساله است. دوستداران زبیگنیو در مراسم تشییع جنازهاش او را با قطعه محبوبش «چه دنیای شگفتانگیزی» بدرقه میکنند.
پیشنهاد فیلم
در ستایش «رلیگا»
اگر ماجرای زندگی دکتر زبیگنیو رلیگا برایتان جالب است، از تماشای فیلم «خدایان» (Bogowie) لذت خواهیدبرد؛ درامی زندگینامهای محصول سال ۲۰۱۴ به کارگردانی «لوکاس پالکوسکی» که قصه رلیگای افسانهای را با جزئیات بیشتری از آنچه در بضاعت این پرونده بود، روایت میکند. تماشای چالشهایی که دکتر زبیگنیو پشتسر میگذارد؛ از بدخواهیها و کارشکنیهای همکاران تا موانعی که دولت کمونیستی لهستان سر راهش میگذارد، هم دیدنی است و هم عبرتآموز، البته برای آنهایی که در فیلمها دنبال ایده و انگیزه میگردند. درواقع میشود خدایان را جزو فیلمهای انگیزشی دانست، از آنهایی که پایان قصه از ابتدا معلوم است و قهرمان ظرفیت این را دارد که منبع الهام تماشاچی شود. درست به همین دلیل لازم نیست نگران این باشید که پایان فیلم را در این پرونده لو دادهایم چون در این نوع فیلمها، سیر قصه است که اهمیت دارد نه آنچه درنهایت اتفاق میافتد. اگر موفقیتهای جشنوارهای فیلم برایتان مهم است، بد نیست بدانید که خدایان در بخشهای مختلف، در مجموع ۱۹ بار برنده جایزه و ۹ بار نامزد جایزه شدهاست.