«هریرود» رود پرآبی در شمال غرب افغانستان و هرات است، سه شاخه می‌شود و یک شاخه‌اش به سمت ایران می‌آید که نامش «رسا» است. من نام پسرم را «رسا» گذاشتم.

«وطن» برایم به قطعاتی خرد تقسیم می‌شود. به آدم‌ها، مکان‌ها، مثلا خیابانی در تربت‌جام وطنم است تا همین پل مالان در هرات. کافه‌ی همیشگی‌ام در تهران وطنم هست تا صحن مسجد بی‌بی بزرگ در سمرقند یا حتی دورتر هم وطن‌هایی دارم که با میز و صندلی و در و پنجره و آدمی برایم معنی پیدا می‌کند.

اگر این ریشه را سست و برباد بدانند هم فرقی به روزگارم ندارد. از چشم من هم بسیار کسان مخصوصا نژادپرست‌ها مفلوک‌اند و تجربه‌ی زندگی محدودشان از یادشان برده این ریشه‌ها که چمبره می‌زند پای پرواز خیالشان را بسته و از همین رو خودشان را «اسب مسابقه» می‌بینند و مدام در رقابت!

در زندگی با که رقابت کنیم وقتی یک فرد مفردیم؟

نام پسرم را «رسا» گذاشتم که روان و سیال و جاری باشد حتی اگر سد بزنند، معاهده صلح ببندند، جنگ ببندند…او راه خودش را برود. بی‌مرز برود که طبیعت هرگز مهار ما نشده و کار خودش را کرده است.

یادم رفت بگویم اگر دختر داشتم حتما نامش را «آسمان» می‌گذاشتم.

این هم شکل من، حالا اگر به سوالاتتان که می‌پرسید اهل کجایی؟ یا به زخم‌های نژادپرستانه جوابی نمی‌دهم از این است که من وطن بسیار بسیار کلانی دارم، با اجزای خردی پراکنده که از لقمه‌های غذای مهربانی رفقایم در تهران شروع می‌شود و به شرق و غرب و شمال و جنوب خاکی می‌رسد که تمامش را عاشقانه دوست دارم.
به امید بهترین‌ها برای همه‌تان
عالیه عطایی

توضیح عکس: هرات/ پل مالان/ میعادگاه عاشقانه‌ پدر و مادرم در دهه هفتاد میلادی
برگرفته از اینستاگرام عالیه عطایی به آدرس alie_ataee