مخاطبان عزیز و همیشه همراه، ازتون میخوایم در قسمت نظرات از خاطرات خواستگاری تون برای ما بگین.
عجیب ترین سوتی که دادین!
بامزه ترین اتفاق خواستگاریتون!
در ادامه چندتا از خاطرات کاربران توئیتر را برای شما آورده ایم:
حامد: من رفتم یه جا تا نشستیم طرف گفت خیالتو راحت کنم من شوهر نمیکنم حالا یه میوه بخور بریم منم گفتم از نظر میوه که خیالت راحت دوتا میخورم حداقل تلافی دسته گلم باشه. فقط یکم ولی کاش زودتر میگفتی گل ارزونتر بیارم طرف آنقدر خندید که دل درد گرفت. گفت: تست اخلاق بود. خلاصه جور نشد الحمدلله.
زینب: همسرم که اومد خواستگاری، رفتیم تو اتاق صحبت کنیم.یهو از پشت پنجره دو جفت چشم و دو تا دماغ دیدم. خواهر و برادرم چسبیده بودن به شیشه که ببینندش.
خواهرم از پشت شیشه، هی اوکی میداد، داداشم لایک.
خاتون: خواستگارم پرتقال رو شکل کاسه پوست کنده بود. بعد به محض بیرون رفتنشون منو مامانم نشستیم با دقت پوستش رو نگاه میکردیم که چجوری دراورده یهو دیدم یکی بالاسرمون گفت ببخشید من گوشیمو جا گذاشتم.
بهار: همسرم دوست برادرم بود جلسه اول قرار شد خودش تنها بیاد خانواده ام ببیننش خلاصه با یک جعبه شیرینی و گل اومده بود و توی نیم ساعت که تنها بودن دو تایی با داداشم کل جعبه رو خورده بودن دو تا رولت کنار جعبه مونده بود.
فرزانه: وسط صحبت ،یه جا نسکافه میل کردند، بنده (با ژستِ کارآگاهانه در حال مچ گیری) گفتم: شما که جلسه قبل گفتین مواد کافئین دار مصرف نمیکنین؟! گفت: اون کوکائین بود خانوم، منظورم این بود اهل دود و دم نیستم. فهمیدم اون لحظه کارآگاه نبودم، خانوم شیرزاد بودم!