مروری بر شیوه فرزندپروری «ریچارد» با بازی «ویل اسمیت» که برنده جایزه اسکار امسال شد
«شاه ریچارد» اینروزها حسابی نقل محافل است. اگر فیلم را ندیده باشید، حتما خبر حواشیاش(سیلی هنرپیشهاش، «ویل اسمیت» به مجری مراسم اسکار) به گوشتان خوردهاست و بعید نیست کنجکاو شده باشید فیلمی را که اسمش همهجا شنیده میشود، تماشا کنید بهویژه آنکه داستانش هم براساس زندگی دو ستاره نامدار تنیس، «وینس» و «سرنا ویلیامز» است؛ از آن فیلمهای الهامبخشی که میتواند به مخاطب انگیزه حرکت و تغییر بدهد. «ریچارد» در این فیلم، شخصیت جذابی دارد. مردی است عاشق خانواده که تمام تلاشش را میکند تا دخترانش از طبقه سیاه پوستان فرودست به جایگاهی مورد احترام در جامعه دست بیابند اما این پدر فداکار و شوخطبع که بهترین رفیق دخترانش است، الگوی چندان خوبی برای والدین نیست. چرا؟ در ادامه دو اشتباه شاه ریچارد در تربیت فرزندانش را با هم بررسی میکنیم.
اشتباه اول والد خوب، برای تمام زندگی فرزندش برنامه دارد
ریچارد، دوران کودکی دشواری داشتهاست؛ بابت رنگ پوستش، درمعرض رفتارهای نژادپرستانه بوده و بیبهره از حمایت پدر و وضع مالیاش هم در سرتاسر زندگی تعریفی نداشتهاست. حالا که خودش پدر پنج دختر است، عزمش را جزم کرده که اجازه ندهد فرزندانش تجربیاتی مشابه او داشتهباشند پس پیش از بهدنیا آمدن دوتا از دخترانش، وینس و سرنا، برای تنیسور شدن آنها برنامه میریزد چون تنیس ورزشی است که خودش دوست دارد و راهی است برای رسیدن به پول، شهرت و افتخار-همه چیزهایی که او از آنها محروم بوده- چون امیدوار است با به موفقیت رساندن دخترانش بتواند حق پایمالشده سیاهان را پس بگیرد و البته که به هدفش هم میرسد. نتیجه را میدانیم؛ وینس ویلیامز، قهرمان تنیس دونفره ویمبلدون و برنده چهار طلای المپیک است و سرنا ویلیامز، قهرمان ۲۳ گرنداسلم و سه طلای المپیک؛ هرکدام کلی عناوین افتخاری دیگر هم دارند اما آنها در این زندگی افتخارآمیزشان چه نقشی داشتهاند؟ البته که هر دو سخت تلاش کردهاند اما هیچ نشانهای مبنی بر علاقه و انتخاب شخصی وجود ندارد. هر دوی آنها از وقتی بهیاد دارند در زمین تنیس بودهاند و از زبان پدرشان شنیدهاند که روزی قهرمان خواهند شد. درست مثل ماشینی که برنامهریزی میشود و بی هیچ اراده و اختیاری، طبق دستورالعمل کار میکند. ریچارد نمیداند دخترانش، ادامه او نیستند بلکه آدمهایی هستند مستقل از او که حق دارند در زندگی با انتخابها و گزینههای متنوع روبهرو شوند، حق دارند با آزمون و خطا امکانهای مختلف را بیازمایند و برای خودشان تصمیم بگیرند. وینس و سرنا –مثل سایر بچهها- وامدار والدینشان نیستند و وظیفه ندارند که به آرزوهای آنها جامه عمل بپوشانند و حق آنها را از جهان ناعادلانه پس بگیرند. یک والد خوب، یک مربی خوب نیست و نخبه، قهرمان، دانشمند یا ستاره پرورش نمیدهد بلکه از فرزندش، در هر مسیری که باشد، حمایت میکند. والد خوب، از فرزندش توقع بهترین بودن را ندارد و او را بابت آن تحت فشار نمیگذارد؛ چون میداند تواناییها و امکانات آدمها محدود است و «اول» و «بهترین» و «خاص» بودن در دایره استثنائات قرار میگیرد نه قاعده؛ بهعلاوه آنکه فضیلت ذاتی هم ندارند. ورزشکار و پزشک و هنرمند موفق بودن نه لزوما تضمینکننده یک زندگی خوشایند است و نه مساوی انسان خوب بودن اما اشتباه ریچارد فقط به این مورد ختم نمیشود.
اشتباه دوم والد خوب باید خودش را نادیده بگیرد
ریچارد و همسرش سخت کار میکنند؛ آنها وضعیت مالی مناسبی ندارند اما اصرار دارند که دخترها تنیس بازی کنند. برنامه طولانیمدت ریچارد برای قهرمانسازی، هزینههای زیادی دارد که بهسختی از پسش برمیآیند اما او این دشواریها را به خود و همسرش تحمیل میکند و با افتخار عنوان «پدر فداکار» را بهدست میآورد. چه کسی گفتهاست که والدین باید فداکارمحض باشند؟ فداکاری، کلیشهای است که به پدر و مادرها تحمیل میشود و نهتنها سودی ندارد بلکه میتواند آسیبرسان باشد. یک والد خوب، همه وقت و انرژی و فکرش را صرف فرزندانش نمیکند. او به حدود مسئولیتهایش دربرابر فرزندانش آگاه است اما برای عمل کردن به آنها خودش را نادیده نمیگیرد. فداکردن والد بهنفع خانواده، رفتار سالمی نیست چراکه به فردیت والد لطمه میزند و او را از رشد و جریان طبیعی زندگی بازمیدارد؛ بهعلاوه خلاف آنچه فرد از این رفتار انتظار دارد، او را از والد خوب بودن، دور میکند. والدی که کاملا درخدمت فرزندانش است و حقی برای پرداختن به ترجیحات، اهداف و علاقهمندیهای شخصیاش برای خود قائل نیست، سلامت روان خود را درمعرض تهدید قرار میدهد و دربرابر آنچه بدون درخواست فرزندش برایش صرف کرده، از او توقعات بیشازحد توانش خواهد داشت حتی اگر این توقعات را بهزبان نیاورد. چنین والدینی ، احساس تنهایی و قربانی بودن دارند و فرزندانشان را با احساس دایمی بدهکار بودن بار میآورند. به اینترتیب چرخه معیوب فداکاری، احساس قربانی شدن و متوقع بودن ادامه پیدا میکند. شاه ریچارد، دو قهرمان به دنیا تحویل داد اما دنیا بیش از قهرمانهای پرورشیافته در شرایط تحتکنترل و آزمایشگاهی، به آدمهایی نیاز دارد که سالم و طبیعی زندگی کنند.
نویسنده : الهه توانا| روزنامهنگار