یکی از فامیلها چون بچهاش بعد از دو سال رفته مدرسه، جایزه براش پلی استیشن خریدن، کار نداریم که چهار روز رفت و بعدش بهخاطر آلودگی مدارس دوباره تعطیل شد، اما زمان ما برای تولدمون هم چیزی نمیخریدن؛ چه برسه به بازگشایی مدارس و این قرتی بازیها. مامان و بابام میگفتن هدیه ما اینه که برات تولد گرفتیم فامیل بیان بهت کادو بدن. بعد میوه خیار می دادیم و شربت آب لیمو. ولی بهرغم کمکاری ما توی پذیرایی، مهمونها تو کادو آوردن سنگ تموم میذاشتن که کادو ندادن مامان و بابام جبران بشه. بهطور مثال خالهام برام یک پارچ و لیوان آورد هنوز توش آب میخورم. عمهام یک دست خورشت خوری ملامین آورد، خیلی خوبه، بین ترکهاش می شه تمام خورشتهایی که تو اینسالها خوردیم رو ببینیم. داییم هم هدیهاش خوب بود، یه دامن دخترونه داد بهم، گفت اینو روز تولد خواهرت بده بهش خوشحال بشه. اما شوهر عمهام یک پاکت داد، گفتم آخ جون، بالاخره یکی نقدی داد میتونم هرچی خواستم بخرم، اما توش یک کاغذ بود نوشته بود یه طلبی از بابات دارم، بگو یهذره از همون رو بده بهت. یه همسایه هم داشتیم که اومد کلی چیزی خورد و گفت: «والا جعفر آقا الان ماموریته، منم یادم نبود تولد شماست، چیزی نخریدم، عوضش بزرگ شدی اگه دخترم راضی بود دوماد خودمی» سال بعد هم از محله ما رفتن. راستی کسی از جعفر آقا و خانمش خبر نداره؟
دانیال دایی داووداینا
طنزپرداز