ماه آگوست صد و دو سال قبل، چارلز بوکفسکی، نویسنده و شاعر امریکایی به دنیا آمد. کسی که در سال ۱۹۸۶ مجله تایمز او را قهرمان فرودستان امریکایی لقب داد.
چارلز بوکوفسکی، قهرمان فرودستان امریکایی، درباره چیزهایی نوشت که به خوبی میشناخت: شخصیتهای سرکوبشده، مشقتهای روزانه مشاغل مزخرف، روابط ناموفق و … . از آثار او که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان به عامهپسند، موسیقی آب گرم، پستخانه، ساندویچ ژامبون و زنان اشاره کرد.
او از بودن در میان آدمها بیزار بود
کلیشهای درباره میل به انزوای نویسندگان وجود دارد، مثل اینکه سلینجر به تنها بودنش مشهور بود، در حالی که کورمک مککارتی از مصاحبه و در کانون توجه بودن فرار میکرد و … . بوکفسکی در مقابل ظاهرا شخصیتی برونگراتر بود. از او مصاحبههایی به جا مانده است که رک و روراست جواب سوالات مختلف مصاحبهکننده را میدهد. با این حال او هم اعتراف کرد که شخصیتی انسانگریز است: «با وجود اینکه زیاد از نژاد بشر مینویسم، هر چه از آنها دورتر باشم احساس بهتری دارم. دو مایل عالی است، دو هزار مایل زیبا است. من از نسل بشر خوشم نمیآید، از سرشان خوشم نمیآید، از صورتشان خوشم نمیآید، از پاهایشان خوشم نمیآید، از حرفهایشان خوشم نمیآید، از مدل موهایشان خوشم نمیآید، از ماشینهایشان خوشم نمیآید.»
از نظر بوکوفسکی هالیوود احمقانه و بیرحمانه است
در فیلم بارفلای در سال ۱۹۸۷، میکی رورک نقش هنری چیناسکی، شخصیت ادبی مخلوق بوکفسکی و بدل او در داستانهایش را بازی کرده است. اگرچه آن ظاهر هالیوودی، هر قدر هم در نقش چیناسکی قوز میکرد و با غرغر راه میرفت، نمیتوانست نقش را بدون اغراق و طبیعی از آب دربیاورد. بوکوفسکی در کتابی درباره تجربه کار روی بارفلای درباره هالیوود نوشت: «متوجه شدم که هالیوود به نسبت همه کتابهایی که دربارهاش خواندهام، کجاندیشتر، احمقانهتر و بیرحمتر است.»
او نزدیک بود روزنامهنگار شود
خوشبختانه بوکوفسکی آنقدر تنبل بود که وقتی در یک کلاس روزنامهنگاری در کالج لسآنجلس ثبت نام کرد، هیچ کاری نکردن را به شرکت در کلاس ترجیح داد: «هیچ کاری نکردم، روی چمن دراز کشیدم و کلاس را از دست دادم.» او حتی برای این شغل درخواست هم داد، اما خوشبختانه استخدامش نکردند. قبول بوکوفسکی در شغل روزنامهنگاری، تاریخ ادبیات را به شکل ناخوشایندی تغییر میداد.
او واقعا گربهها را دوست داشت
بوکوفسکی گربهای داشت به نام مینکس. او عاشق گربهها بود. او درباره گربهها مینویسد: «شکایت میکنند، اما هرگز نگران نیستند، با وقار شگفتانگیزی راه میروند… وقتی احساس ضعف میکنم تنها کاری که باید انجام دهم این است که گربههایم را تماشا کنم و شجاعت من برمیگردد.»
او با شان پن و بونو وکس رفیق بود
بوکوفسکی به اندازه کافی خوششانس بود که در زمان خودش مشهور شد – به این معنی که میتوانست با افراد مشهوری مانند شان پن معاشرت کند و بلیت رایگان کنسرت راک گروه U۲ را از خود بونو، خواننده این گروه دریافت کند. وقتی بونو میفهمد همسر بوکوفسکی طرفدار گروه موسیقی U۲ است، آنها را به کنسرتش در لسآنجلس دعوت و آهنگی را به آنها تقدیم میکند.
او عادت داشت با تنها یک بسته شکلات در روز سر کند
در طول دهه ۴۰، زمانی که بوکوفسکی نویسندهای ارزانقیمت بود و در خانههای بد و اتاقهای کثیف اجارهای زندگی میکرد، به سختی میتوانست از پس مخارج زندگی بربیاید. او روزها را با یک بسته شکلات ارزان سر میکرد: «من با یک بسته شکلات در روز زندگی می کردم. قیمتش خیلی ارزان بود. یادم میآید اسمش (Payday) بود. در واقع آن تمام چیزی بود که من در روز به خودم به عنوان دستمزد میدادم. طعمش خیلی خوب بود. شبها یک گاز ازش میزدم و خیلی خوب بود.»
او از میکیماوس متنفر بود
در زندگینامه بوکوفسکی با عنوان «Born into This» همسر بوکوفسکی، لیندا، نفرت او را از میکی موس، به خصوص سه انگشتی بودنش را توضیح میدهد. او نمیتوانست با این واقعیت کنار بیاید که قدرت تسلط بر میلیونها انسان در دستان این موجود سهانگشتی و احمق است که هیچ چیزی به کسی یاد نمیدهد، فانتزی کاملا پوچی است که حتی از عهده آن هم به خوبی برنمیآید و اصلا خلاقانه نیست. او معتقد بود که میکی موس روح ندارد.