شعر خوانی زیبایی از حسین پناهی

آلابست/ نازی: که می خواستی برگردی به کودکی؟
من: آره، خب، پشت سوال
نازی: کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کی؟ کجا؟
کی؟ کجا؟
من: می خواستم، می خواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه…

آه!
خنده های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیرگی ها، خیرگی ها، خیرگی
خیرگی ها و سکوت
خیرگی و افق سرخ غروب
خیرگی و علف ترد بهار
خیرگی و شبح کوه و درختان در شب
خیرگی و چرخش گردن جغد
خیرگی و بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوه پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعر خر

من باید برگردم! تا تو قبرستون ده، غش غش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق، سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه! تنها من می دونم؛
شونه چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنه صندوق عجائب، لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه!
راز خاموشی فانوس کجاست!
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست!
چه گلی را اگه پرپر بکنی شیر بزت می خشکه!

من باید برگردم تا به مادرم بگم:
من بودم که اون شب شیربرنج سحریت رو خوردم

تا به بابا بگم:
باشه باشه، نمی خواد کولم کنی
گندم ها رو تو ببر، من به دنبالت می آم

قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا، نرم تا اون ور کوه!
من می خوام برگردم به کودکی!

برگرفته از time_dialog

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *