انگار همین دیروز بود ، یک روز به هفت مانده در ، اول ماه سنه بیست و سه خورشیدی . هفت سین مادرم را سیه چرده طفلی ، صفایی دیگر دارد . همه خندیدند و من فغان سر دادم . آری انگار همین دیروز بود ، هنگام که تمنای کودکیم برای خرید تنها یک اسباب بازی اوج می گرفت ، صدای محزونت آرام می گرفت که: “پدر نداشتن بسوزد مادر!”
انگار همین دیروز بود که ، کهکشان سیاه فقر پدر را با حبه ی ذلال انگوری تاخت می زدی و بر لبان پر مهرت گل واژه ی قناعت جاری بود . انگار همین دیروز بود .
انگار همین دیروز بود. پدر یک قهرمان بود . در خانه نبود تا ببینمش ، کار و کار و کار .
و تو مادرانه ، مردانه با من بودی . انگار همین دیروز بود .
انگار همین دیروز بود که کودکی ام گم شد. انگار همین دیروز که کودکی ام گم شد و مردانگی اجبرای نوجوانی ام را بلعید . مرگ زودهنگام پدر را می گویم . مادر ! قهرمانِ کم دیده ام ، در لابه لای کار و کار ، قهرمان کم دیده ام . انگار همین دیروز بود انگار همین امروز است
خسرو شکیبایی در مستند “سلامی دیگر”
برگرفته از time_dialog