با انتشار اولین پویانمایی یا انیمیشن بلند مدتِ دیزنی در سال ۱۹۳۷ که “سفید برفی و هفت کوتوله” نام داشت، انقلابی در این صنعت رخ داد که قابل ستایش بود. در آن دوران همه مجذوب این نقاشیهای متحرک بودند و فکر میکردند “از این بهتر نمیشود”! در حالی که حدود ده سال پیش از آن که دیزنی اولین دفتر پویانمایی و ساخت انیمیشن خود را تاسیس کند، “کاتسودو شاشین” اولین پویانمایی ۳ ثانیهای در ژاپن ساخته شد که زیر بار جلوههای دیزنی گمشده بود. اما ادامه راه مانند آغازش بی سروصدا طی نشد.
با رونق گرفتن کتابهای مصور ژاپنی یا همان”مانگا” تعداد سوژه برای پویانماییهای که خاستگاهشان کشور ژاپن بود بالا رفت و با بزرگتر شدن دنیای “انیمه” در ژاپن، بالاخره صدای خلاقیت و نبوغ ژاپنیها به دنیا رسید و رقابت دنیای انیمه و دیزنی شد. با وجود این شهرت و محبوبیت انیمه در جهان، هنوز دوست داشتن و ارتباط برقرار کردن با انیمه برای بسیاری از مخاطبان دشوار است. اگر شما هم هنوز مجذوب ساختههای دو بعدی ژاپنی نشدید، این مقاله در ستایش انیمه، دید شما را تغییر خواهد داد.
تخیل با نظام و ساختار
دور شدن از واقعیت یا همان تخیل، از جمله ابزاری است که خلاقیت آثار را بالا میبرد و این خلاقیت میتواند محبوبیت لازم برای یک اثر را فراهم کند. به جرعت میتوان گفت دنیای دو بعدی انیمه هیچ حد و مرزی برای تخیل قائل نیست. اما تخیلی بی درو پیکر هم برایش مقصود نیست! تخیل در انیمه ابزاری برای ساخت نمادهایی است که اشارهی عینی و مستقیم به آنها خلاقیت اثر را میخشکاند و آن را از دیده شدن و محبوبیت دور میکند.این ابزار خاص در دست سازندگان ژاپنی، امکان خلق آثاری خلاقانه اما با ساختار و پیام خاص را میدهد که از زیباترین هنرهای انیمه است.
در چند سال اخیر ما شاهد انیمههای زیادی با چاشنی تخیل بودهایم که “نبرد تایتانها” یکی از دیده شده ترین آنهاست. با وجود سروصدای این انیمه در تمام دنیا، امکان این که اسم آن را نشنیده باشید غریب است اما موضوع اصلی آن میتواند کمی برای شما مبهم باشد. این انیمه علمی تخیلیِ پر سروصدا، داستان یک اجتماع ساختگی از انسانها در زمان و جغرافیای نامعلوم را روایت میکند که توسط موجودات عجیبی به نام “تایتانها” مورد حمله قرار میگیرند. ماهیت این غولهای عظیم الجثه که شباهت زیادی به انسان دارند نامشخص است پس قهرمانان داستان به کشف راز این دشمنان ناشناخته میپردازند تا زندگی خود را نجات دهند. زیر پوست داستان غیرواقعی این موجودات تخیلی و قهرمانهایی با هویت نامعلومی، مفاهیم عمیقی مثل برابری نژادی، نه به خرافهپرستی، نوعدوستی و در نهایت آزادی مخفی شده که هر مخاطبی را با هر سن و سلیقهای جذب خود میکند.
فمینیسم به معنای صحیح
وقتی پرنسسهای دیزنی انتظار شاهزادهای سوار بر اسب سفید را میکشیدند تا آنها را از طلسم جادوگرهای ظالم نجات دهند، “هایائو میازاکی” انیماتور ژاپنی، در حال خلق دخترانی بود که قهرمان زندگی خود بودند و به تنهایی خود را از شر هر طلسم و ظلمی رها میکردند. دختران انیمههای میازاکی برای آزادی و رهایی خود آنچنان زیبا در تلاش بودند که در طی مدت زمانی کوتاه طرفداران پرنسسهای زیبا و خوش لباس دیزنی را به سمت خود جذب کردند و باعث شدند تغییری اساسی در نوع نگاه جوامع به دختران رخ دهد. البته نکته مهم و اساسی در رساندن پیام فمینیسم در داستان این دختران قهرمان، نوع شخصیتپردازی صحیح آنها بوده و هست. بسیاری از سازندگان با ساختن دخترانی با خوی مردانه یا ظاهری خشن سعی در خلق کاراکترهای مونث قدرتمند دارند. در حالی که این کاملا برخلاف باورهای میازاکی و همه انیماتورهای ژاپنی است.
“چهیرو” قهرمان شناختهشدهترین اثر میازاکی یعنی”شهر اشباح” است. در یک سفر خانوادگی،پدر و مادر چهیروی ۱۲ ساله در شهری نفرین شده طلسم میشوند و مسئولیت نجات آنها از این طلسم و بازگشتن به خانه بر دوش چهیرو میافتد. او برای نجات خود و خانواده اش، موهایش را نمیتراشد، لباسهای مردانه به تن نمیکند، به خشونت روی نمیآورد و خلاصه ذرهای از خوی لطیف و دخترانهی خود دور نمیشود. اما در نهایت با همین لطافت، محبت و جسارتش موفق به نجات خود و خانوادهاش میشود.
خوب و بد مطلق وجود ندارد
نظام شخصیتپردازی کاراکترهای دوبعدیِ انیمه، نظامی بر پایه دایره سیاه و سفید “تایجیتو” یا همان دایره خیر و شر است. این دایره میگوید: در بدی، امکان وجود خوبی و در خوبی امکان وجود بدی است.” در دنیای انیمه ما شاهد شخصیتهای مثبتی هستیم که میتوانند به بدجنسترین و یاغیترین شخصیت داستان تبدیل شوند. در کنار آنها، شخصیتهایی با خوی نفرینشده وجود دارد که از ابتدا به این نفرین تن ندادهاند بلکه به مرور با سختیهای زندگی در این تاریکی سقوط کردهاند اما هنوز رحم در وجود آنها بیدار است.
انیمهی سریالیِ”توکیو غول” پر از شخصیتهای خاکستری رنگیست که بین مخاطبان انیمه محبوبیت زیادی دارند. “کانکی” شخصیت اصلی داستان پسر مهربان و باهوش است که در طی حادثهای تبدیل به غولی آدم خوار میشود. زنده بودن شخصیت اصلی و روشن او در جسم تاریک غولش جدالی زیبا بین خوب بودن و بد بودن را روایت میکند که بسیار دیدنیست.
عجیب بودن عیب نیست
تمام جوامع بشری همواره دارای ایدهآلهایی بودهاند که تنها رفتار در چارچوب آنها صحیح و پسندیده است. بسیاری از ما به دلیل تفاوت یا دور بودن از این ایدهآلها خود را سرزنش میکنیم و سعی داریم هر طور شده در چارچوب مشخص حرکت کنیم. اما داستانها و دنیای انیمه همواره مخالف این رویکرد بوده و برای فردیت و تفاوت هر موجودی با اجتماع خود ارزش قائل بوده است. در دنیا انیمه نواقص، تفاوتهای نژادی و ظاهری و به طور کلی “عجیب بودن” نه تنها عیب نیست بلکه موقعیتی برای پیشرفت است. همذاتپندازی با کاراکترهای انیمهای از جمله دلایل محبوبیت انیمه در بین مخاطبان نوجوان و جوان است که به آنها در پذیرش شخصیت واقعی و عجیب خود کمک میکند.
قهرمانهای داستان انیمهی “سگهای ولگرد بانگو” که دارای طرفداران زیادی است و در بین مخاطبان دیده شده، اشخاصی با موهبتهای خدادادی و عجیب هستند که به کمک همین موهبتهای نامتعارف، از مردم در برابر خطرها محافظت میکنند و جان آنها را نجات میدهند. این کاراکترها بابت خاص بودنشان از جامعه طرد نمیشوند بلکه به قهرمانهایی تبدیل میشوند تا دنیا را به جای بهتر و همچنین زیباتر تبدیل کنند.