نیکی کریمی در «یاغی» مرا یاد جسارت رخشان بنی اعتماد میاندازد؛ وقتی از چشمهای آبی فریماه فرجامی در «نرگس» فاکتور میگیرد و لنز سیاه توی چشمخانهاش میکند. بازی استثنایی او در سریال یاغی پر از هوشمندی است.
نه تنها از خیر رنگ چشمهایش گذشته که انگار هرگز پیشتر او را در پری، در سارا یا بوی پیراهن یوسف ندیدهای. او خویش را از همه نشانههایی که نیکی کریمی را برایمان نیکی کریمی کرده، تبرئه میکند. کیفیتی که در نقش شیما حلول کرده، نه تن صدایش، نه نوع نگاهش، نه راه رفتنش نه هیچ چیزش شبیه به نقشهای پیشترش نیست. او در یک وظیفه آگاه یا ناآگاه سردستهی زنانی بود که نفر دوم یک زندگی هستند. او انتخاب کرد؛ تا نقشهایی را بازی کند که تیرخلاص نامردان را نشان میدهد.
در یاغی نیز چنین است ؛ اما شرح حال او شبیه دو زن یا واکنش پنجم نیست، بغضهایی که تارهایی صوتی اش را میلرزاند در این سریال یاغی مفقود گشته.
انواع آشفتگی به حق بر بوم نقش پیاده کرده. دست و پازدن برای احضار گذشتهاش در باریکای نور، زیر سایهی هزار معتمدش. تنهایی شیما، پای رکاب تجربهی نیکی کریمی از حرفه اش متبلور میشود. از سکانس معرفی و نوع راه رفتن و نگاهش تا لحظه مرگش در فیلم، تنها جلوهگری یک ستاره را دیدم. هر چقدر سعی کردم خانم ایکس و ایگرگ را توی این نقش بگذارم، نشد. بازیگرهایی که وجودشان توی نقشها نشت پیدا میکنند. به کن رفتن نیست به شانس دم دستی شان است. پشت نقش شیما یک قطار تجربه ردیف شده. انتخاب درست محمد کارت، آفرین دارد. بازیگر زیبایی که از خیر زیباییاش گذشت تا نشان دهد قدرت او در هوش و تجربه اش است. او میان کارکشته هایی مثل پارسا پیروزفر و طناز طباطبایی و در کنار علی شادمان استثنایی و مهدی حسینی نیای با استعداد در یک زیرزمین نمور و تاریک، سکاندار بهترین اجرای سکانس را در دست دارد.
چه در خود نگنجیدنی! چه احیای روشنای خاطرهای! چه جنونی برای پس گرفتن زندگی نابود شدهاش دارد ! چه انتقام ناکارآمدی! چه نیکی کریمی تماشایی! دست مریزاد.
عکس: مجید طالبی
ساناز سید اصفهانی