امیر غفارمنش بازیگر سینما و تلویزیون در خصوص ازدواجش باپوپک گلدره و همچنین طلاق و ازدواج مجددش صحبت کرد.

امیر غفارمنش بازیگر تئائر ، سینما و صداپیشه معروف ایرانی در گفت و گوی اختصاصی خود در تحریریه رکنا حضور یافت.
پسری که پدرش مخالف بازیگر شدنش است، اما زندگی برایش طوری رقم می زند که بعد از یک فرار عجیب از رشته گرافیک به دانشکده هنرهای زیبا راه پیدا کند و روزی بشود همان بازیگری که مردم در قاب تلویزیون، تئاتر یا سینما او را بشناسند. امیر غفارمنش کنار جمع رکنا حضور یافت و پشت میز گفت و گوی ما نشست. مردی قاطع ، باهوش و با حرف هایی تند و تیز همه چیز را نقد می کرد و از عشق صحبت می کرد. خدا را در عشق می دید و عاشقان را آیینه تبلور خداوند در این زمین.

وی از حال و هوای ورود خود به عرصه بازیگری و خاطرات عمیق دوران مدرسه خود گفت: دوره راهنمایی را در ۵ سال خواندم یعنی ۲ بار سوم و دوم راهنمایی را گذراندم، برای تعیین رشته اقتصاد را انتخاب کردم ، ناگفته نماند بزرگترین شیطنت من در مدرسه فوتبال بازی کردن بود و به آن نوعی اعتیاد داشتم، خیلی از فوتبالیست ها وبازیکنان حرفه ای هم دوره من با من رفیق هستند ، همان هایی که آن زمان با هم بازی می کردیم.

بعد از یک سال که در مدرسه اقتصاد درس می خواندم متوجه مدرسه هنری طالقانی شدم، بعد از پیگیری هایی که کردم موفق شدم در کنکور این رشته موفق شدم ، خیلی های دیگر هم  عاشق بازیگری بودند و مانند من رشته گرافیک می خواندند، شاید برایتان جالب باشد که بدانید بازیگران و هنرمندانی مثل داوود اسدی ، داریوش موفق ، یوسف صیادی ، رضا شفیعی جم و خیلی هنرمندان دیگر برای این مدرسه بودند.

پس از آن درگیر تئاتر شدم ، از مدرسه فرار می کردم و به تمرین می رفتم تا زمانی که ناظم ما این موضوع را فهمید اما مخالفتی نداشت و به من اجازه می داد تا به تمرین برم ، جمله ای که می گفت این بود که برو که در نهایت تئاتر برای تو کار مهمی می کند؛ که همین اتفاق هم افتاد.

بخشی از زندگی حرفه ای من به رفتاراین ناظم بر می گردد.خلاف سنگین من پیچاندن مدرسه برای تئاتر بود.

ماجرای ازدواج و طلاق با پوپک گلدره
پدرانمان زندانی سیاسی بودند!
پدر پوپک گلدره با پدر من زندانی سیاسی بودند ، پوپک گلدره روانشناسی می خواند ، بعد از اینکه با من ازدواج کرد من او را به عرصه بازیگری آوردم و اولین شاگرد خصوصی من بود.
پوپک گلدره یکی از با احساس ترین بازیگران سینمای ایران بود ، آن چیزی که پوپک را به اجرا می برد تا بتواند نقشی را خلق کند تماما احساسات او بود . غریزه بازیگری اش جلوتر از تکنیکش حرکت می کرد و انسان خیلی با احساسی بود.

پسرش راستین
داستان آهنگسازی پسر امیر غفارمنش این بود که : راستین شعری را دوست داشت که آهنگسازی آن را شروع کرد و از من درخواست کرد که برای محمدرضا هدایتی بفرستم ، چون اعتقاد داشت او یکی از فنی ترین خواننده های ماست.
پس از اتمام این موسیقی من این آهنگ را برای محمدرضا فرستادم و با اینکه او خواننده سختگیری بود ، اما این آهنگ را پسندید و بعد از تایید گفتم که آهنگساز آن راستین پسرم است.
و پس از قرار هایی که گذاشتیم خروجی آن آهنگ فوق العاده ای در آمد.

بهترین های زندگی امیر غفارمنش
بهترین تصمیمی که گرفتم این است که بازیگری را انتخاب کردم.

بهترین لحظه زندگی من نیز اکنون است.
بهترین حسی که داشتم حس پدر شدن بود و این که شعری را در حال و هوای خوبی نوشتم شعری بود که گویی من ننوشتم اما با دستان من نوشته شد!
مرا به خود رها مگن که بی تو هیچ می شوم
به غیر راه تو فقط ملول و گیج می شوم
تو کیستی که تشنه ام تو را دمی بیابمت
تو را ندیده ام ولی چه خوب می شناسمت …
وی در خصوص بهترین بازی  اش گفت: به قول علیرضا کمالی بعضی موافق بهترین بازی ها قربانی می شد در فیلم هایی که بهترین نمی شوند.
بهترین بازی های من تهران پلاک ۱ ، هفت گنج ، آهوی پیشانی سفید در ژانر کودک و در تلویزیون عمو پورنگ در کار کودک ، خوش نشین ها و دردسر های عظیم را خیلی دوست دارم.

غصه دار ترین لحظه زندگی
امیر غفارمنش در این خصوص گفت: اولین باری است که همچین موضوعی را بیان می کنم ، خیلی از آدم های زندگی ام را از دست دادم اما رفیقی داشتم با نام آرش رامین یکتا که از دوستان چندین ساله دوران راهنمایی ام بود که حدود ۱۲ بار قهرمان رالی  شد، روزی حین رانندگی در رالی ش

زمانی که به بهشت زهرا رفتم ، خاک پدر ، مادر ، همسرم پوپک و دوستانم را دیدم که از دنیا رفته اند ، آن روز زمانی بود که در ذهنم با خدا صحبت  کردم ؛ از خداوند پرسیدم هر چیزی که من دوست داشته باشم را از من می گری ؟ گفت دقیقا همین طور است، به چیزی دل ببند و وابسته شو که نتوانم او را از تو بگیرم ! هر چه در ذهنم گشتم کسی یا چیزی را نیافتم دیدم زنم ، مادرم ، پدرم ، شهرتم ، ماشینم ، سلامتم و هر چیزی که فکرش را هم بکنم و به آن وابسته شوم از روزی از دست می رود، خدا تنها فردی است که نمی تواند خودش را از من بگیرد!

این مکالمه درونی حسی بود که می توانم نامش را غصه دار ترین لحظه زندگی ام بگذارم ، همین دوری از وابستگی ها باعث شید سیگار را هم کنار بگذارم زیرا من بنده سیگار شده بودم و در هر جا به من دستور می داد که من را روشن کن و به نوعی با اعتبار من نیز داشت بازی می کرد.
اینکه برای پروژه ای با کارگردان جلسه می گذاشتم و از او آدرس بالکن را می گرفتم و سیگار می کشیدم من را اذیت می کرد به خصوص بعد از سیگار کشیدن که به جلسه بر می گشتم کمی از من فاصله می گرفتند تا بوی آن اذیشان نکند!

برای آخرین جمله می گویم که قدر ثانیه اکنونتان را بدانید، ما مالک ثانیه های زندگی مان هستیم و این دقیقا همان چیزی است که برا همه یکسان است!

خبرنگار : مهلا رنجبران