امیرمهدی ژوله با انتشار این پست در صفحه اینستاگرامی اش نوشت:
هفت سالم بود که به بابابزرگم امضا دادم «با اصرار خودم میخواهم بروم با آقا سعید و نیره زندگی کنم»
هشت سالم بود که بابا صدایش کردم.
دوازده سالم بود که یکهو وسط زمین گل کوچک نمیدانم از کجا پیدایش شد وبه پسر قلدر و پرخاشگر محل گفت «یه بار دیگه با پسر من اینجوری حرف بزنی یه جوری میزنمت هرچی من خوردم،تو برینی»دوازده سالگی حس کردم بابا دارم.
چهاردهسالم بود که مادر سیو شش سالهام توی بغلش جان داد.من دیدم که شکست.
همان وقت که ملحفههای تخت مادرم را بغل کرده بود و وسط حیاط شیون میکرد،دیدم که قامت صد و نود و هفت سانتیمتری اش تا شد.
وقتی با کله شیشه عقب امبولانس رو اورد پایین که به نعش مادرم برسد،نگاهش میکردم،موهایش کی انقدر سفید شد.
بابا سعید همان وقت ها دق کرد.باقی ته مانده جانی بود که خواهرانم را دندان بگیرد به اینجا ،به زمین سفت برساند…
امروز دیگر زورش تمام شد.جانش هم.
فردا سنگ لحد را که روی صورتش بگذراند،آقا سعید،بابا سعید،بابام به وصالش میرسد.به نیره.به مادرم.
هفت سالم بود که به بابابزرگم امضا دادم «با اصرار خودم میخواهم بروم با آقا سعید و نیره زندگی کنم»
هشت سالم بود که بابا صدایش کردم.
دوازده سالم بود که یکهو وسط زمین گل کوچک نمیدانم از کجا پیدایش شد وبه پسر قلدر و پرخاشگر محل گفت «یه بار دیگه با پسر من اینجوری حرف بزنی یه جوری میزنمت هرچی من خوردم،تو برینی»دوازده سالگی حس کردم بابا دارم.
چهاردهسالم بود که مادر سیو شش سالهام توی بغلش جان داد.من دیدم که شکست.
همان وقت که ملحفههای تخت مادرم را بغل کرده بود و وسط حیاط شیون میکرد،دیدم که قامت صد و نود و هفت سانتیمتری اش تا شد.
وقتی با کله شیشه عقب امبولانس رو اورد پایین که به نعش مادرم برسد،نگاهش میکردم،موهایش کی انقدر سفید شد.
بابا سعید همان وقت ها دق کرد.باقی ته مانده جانی بود که خواهرانم را دندان بگیرد به اینجا ،به زمین سفت برساند…
امروز دیگر زورش تمام شد.جانش هم.
فردا سنگ لحد را که روی صورتش بگذراند،آقا سعید،بابا سعید،بابام به وصالش میرسد.به نیره.به مادرم.